سلام سلام

خب از کجا بگم که نگفتم؟!

اومم از شب یلدا باز بگیم

اول که عمه دعوت گرفته بود و در بابِ پرس و جو که کردیم، که کیا هستن و .، عمه به گفتن: خودمونیا هستن، کفایت کرده بود خب ما حدس زدیم قرار داماد جدیدم بیاد و یلدایی بیاره!

با اینهمه بابا گفت: دست خالی زشته و نباید همه بار بیفته رو دوش یک نفر پس زنگید و گفت: مرضی یه هندونه دیزاین میکنه و میاره

القصه، عصر شنبه حمام رفتم، و از صبحش خیلی کار داشتم و یکریز درگیر بودم، بعد حمام ساعت حدود شش و نیم بود که، گفتم مامان من یکم چشم روی هم بزنم که شب سردرد نگیرم و با چهره اخمو در جمع حاضر باشم، ولی کو خواب!! این گوشی اگر خودمون رو دستش بدیم آدم رو از زندگی ساقط میکنه????

همین طور که توو تخت، زیر پتو دراز کشیده بودم و شبکه های اجتماعی رو از نظر میگذروندم، نون پیام داد که خونه عمه ات دعوت دارید؟

گفتم: چطور (کلا یک مرضی که دارم دلم نمیخواد تا خودم چیزی رو تعریف نکردم کسی سوالی ازم کنه????)

دیگه گفت که بعله ما هم هستیم و میام میبینمت

سه متر از جام پریدم!! چرا؟!

چون گفتم یه تیپ معمولی میزنم و آرایشم ولش در حد رژلب و تامام اماااا فهمیدم که بعله پسرعمو و عمه خانومِ بابا و . هم هستن!!

تا به مامانمم گفتم اونم مستقیم رفت سراغ میز آرایشش و غر و لند کنان گفت: ف رو میبینی هیچی نمیگه(عمه را میگفت) 

من: با خودش نمیگه آدم تیپی که جلو خودمونی میزنه با دیگری فرق داره!! راحت میگیره

و مامان زیرلب گویان(مدل عروس ها????): از زرنگیشه میخواد فقط خودش توو چشم باشه????????????

به روی خودم نیاوردم????(خیلیم خوشم نمیاد پشت سر عمه اممم حرفی باشه????)

مانتو جدیدم رو که دوختم بیرون کشیدم، این مانتو قرار بود یک مانتوی سورمه ای ساده اداری باشه اما حالا: هم تا بالای زانو بیشتر نمیرسه و هم مدلش!!! یقه آرشال که تا وسط سینه میاد و از کمر به پایین مانتو کلوش میشه و دوتا پیلی جلو دوتا پیلی پشت مانتو میاد، یک کمربند باریک قهوه ای داشتم که روش گذاشتم و خیلی جذاب تر شده در حدی که بابا میگه: کمربند نزار (دوست نداره اندازه کمر توو مانتو مشخص باشه و من مجبورم زیر سیبیلی رد کنم). 

شلوار لی سورمه ای و روسری ای با زمینه صورتی و حاشیه باریک سورمه ای که زمینش با رنگ های سورمه ای و سبز دلنشینی دیزاین شده از کشو لباسی بیرون میکشم. ساعت حدود هفت و بیست دقیقه هست که بابا میاد و میگه: بریم؟

میگیم: لباس عوض کن، اونم میگه: همینا خوبه بریم. میگیم که عمه بقیه ام دعوت کرده و بابا هم خوشش نمیاد که هیچی نگفته میگه: پس من دوش ۱۰ دقیقه ای میگیرم و لباسمو آماده کنید و خودتونم آماده باشید، مرضیه با تو هستما آماده نباشی کلاهمون توو هم میره.

جلوی میز آرایشی می ایستم و کِرم میزنم و رژلب قرمزی میزنم، روبه مامان میگم: رژلب هام روبه اتمام هستن باز باید برم قشم????( پارسال لوازم آرایشی های مارک با قیمت های فوق العاده آوردم و لذت بردم)

رژگونه هلویی رنگ برمیدارم و یکم به گونه و پشت چشمم میزنم و یک ریمل خوووب میزنم و پایااان????

جمع میکنیم و خونه عمه میریم همه مرتب و شیک اونجا که رسیدیم و مهمون ها دسته دسته اومدن. میز رو چیده بودن و منم هندونه ام رو تووی سفره گذاشتم و هرکس که وارد شد، چیزی دستش بود و هیچکس دست خالی نبود و سفره پُر تر و پُر تر شد. 

حالاااا این وسط عروس عمه بزرگه که پسرکش (۲ساله) دست به پفک میزد، میگفت: وااای آقا میم(پسرعمه) بگو جمع کنن

من: عروس جان باید بگی آقا میم پسرک رو بگیر نمیشه که سفره رو جمع کنن!!

عروس: دیشبم خونه خودمون هم چی بود اما بخاطر بچه ها پهن نکردیم!!

خواهرشوهرش (دخترعمه): اونجا خونه خودتون بوده حالا تازه عروس سفره چیده ذوق داره! 

یعنی توقع ها سبد سبد، خو آمو بچتو بگیر????????????

تا اینکه داماد با یک دسته گل وارد شد و از یلدایی ام خبری نبود!! از پدر و مادرشم خبری نبود!! بقولی علی بود و حوضش.

مامان از دخترعمه پرسید: نشون چی برات آوردن؟ 

دخترعمه: هنوز که خبری نیست! بله برون نگرفتیم که چیزی بیارن

یا للعجب!! خبر چطوریه وقتی محرمیت خوندید و چند ماهه با هم میری و میاید الانم خودش تکی اومده

حالا من براتون میگم: اینا قبل محرم و صفر شروع آشناییشون بود بعد محرم صفرم تا بخودشون جنبیدن، برادرناتنی شوهرعمه فوت کرد و تازه هفته قبل چهلمش بود ولی روابط ادامه داشت

منم به بابا گفتم: اینا فقط عمه و عمو که بزرگترن جمع شدن و حرفها زده شده و محرمیتم خوندن، ولی به ماها میگین هنوز خبری نی!! حالا وقت عقد خبرها میاد.

بماند بابا کلی جبهه گرفت و که منم حس کردم بابا بهش برخورده و به مامانم تاکید کردم دیگه اون حرفی نزنه که یوقت غرور بابا جریحه دار نشه (قبلا گفتم بابا بچه آخر خانوادس و با اینگه بابای ماست اما از همین عمو و عمه بزرگ که میگم، حدود ۲۰ ۱۸ سال کوچیکتره و بچه های اینا هم سن و سال مامان و بابای من هستن)

ولی بگم از داماد بسی خوش هیکل و خوش قد و بالا و موهای پرپشت مردونه، اصلاااا نزدیک ۴۰ سال بهش نمیخورد، خونه پُر ۳۲!! 

دیگه کلی گفتیم و خندیدیم و دامادم راحت و قاطی بود و حسابی با پسرعموها گرم گرفته بودن اما با عموها کاری نداشت و ادبم رعایت میکردشام و تنقلات خوردیم و برکت هم زیاااد بود و تازه عمه یک دورم ظرف پر کرد به هرکس داد که ببره و چیزی نماند آخرشبم دیگه جمع کردیم بیایم خونمون، رفتم و خدافظی کردم و که داماد بنده خدا هم تا زانو خم بود و مدام تشکر میکرد و مامان گفت : بدو بریم دیگه جلو دخترعمه(عروس) گفتم: اوا صبرکن بانو، دارم مفصل با داماد آینده(تیکه رو دارید????) خدافظی میکنم

که دخترعمه خندید و کلمه داماد آینده رو تکرار کرد???????? (والا ۱۲ شب ما همه رفتیم داماد عین صابخونه ایستاده بود و مهمون ها رو بدرقه میکرد بعد مدام میگن خبری نیس!! البته که تاااااازه توو مهمونی متوجه شدم بعد عمه بزرگه من از همه بیشتر از داماد آمار دارم????????)

دیگه رفتیم خونه و بابا گفت: این چجوریه که خبری نیس بعد محرمیت خوندن (جدیدا بابا راه میره میگه: من هیچوقت برای دخترم نمیزارن ص.ی.غ.ه بخونن، معنی نداره، با ع.ق.د.م هیییچ فرقی نداره، آشناییم باشه، همینجور چندین ماه آشنا شن????) بعدم ف (دخترعمه) همش با پسره (طرف نزدیک ۴۰ داره، میگن پسره????) کِر هم بودن(ترجمه شیرازی: ور دل هم، جیک توو جیک باهم، از این معنیا میده)

حالاااااا این بنده خداها، یه عکس باهم گرفتن فقطط!! اونجا یکم باهم شوخی کردن، یکبارم رفتن توو اتاق صحبت کنن و شوهرعمه به بچه ها سپرد مزاحمشون نشن!! بعد بابای من حساس شده بعدددد میگه محرمیتم نخونن????????

بعدشم مامانم گفت: پسره یلدایی که نیاورده لااقل سبد گل میاورد!! 

میگم: خب دسته گل آورده بود همش رز بود!!

میگه: ندیدی میم(داداش بزرگه) چه سبد گلی برای من !! (مادرِ تجمل گرا اونم توو این گرونی، با همین پرتوقعی ها منو کنارش نشونده????)

من: حالا پدر و مادر نداره این شازده؟

بابا: گفتن مادرش برای زایمان دخترش تهران رفته.

من: هوممم????

حالا تا ایشون بشه دامادِ رسمی، اوف خدا داند.

امااااا یه چی فقط مهمهههه: دخترعمه بشاش و سر ذوق بود???? 

ایشالله همه جوان ها خوشبخت باشن و نیمه گمشدشون رو پیدا کنن بعد برن با هم گم شن???????? (ببخشید بی ادب شدم ظاهرا????)

روزگارتون بخیر

 

داماد ,میگه ,خونه ,عروس ,مامان ,خبری ,داماد آینده ,خبری نبود ,دوتا پیلی ,ساعت حدود منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دیجیتال مارکتینگ بسیج سازندگی فامنین خدمات کامپیوتری سناتور | Senator لیست بهترین پیج های اینستاگرام همه چی موجوده سبزاندیشان فروشگاه اینترنتی ایران میز شادمهر کلاسیک